سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علم راه عذر بر بهانه جویان بسته است . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط حسین مکرم در 88/4/11:: 12:20 صبح

یه لحظه به عقب برگشتم و ساعتها خیره به آن نگاه کردم انگار همین دیروز بود که برای اولین بار کنجکاوانه دستم رو به روی صورتم میکشیدم تا شاید چند تار مویی روییده باشه تا بتونم بعد از نماز بگیرمشون و بخونم : حرٌم شَیبتی علی النٌار  با تمام سادگی و نوجوانی چقدر عمیق عشق رو درک میکردم و چقدر وسیع پهنای بیکران آبی زلال عاشقی رو در بین رجبیون خوش الحال سروش آسمانی میدیدم . یادش بخیر خیلی هم یادش بخیر چقدر زود دیر شده و چقدر با گذشته های شیرین نوجوانیم فاصله گرفتم . ای کاش زمان تو همون لحظه ها می ایستاد و منم همیشه همون بچه بی رنگ و ریا و جستجو گر بوسه های رحمت او به روی پیشانی سجاده آرزوها و نیازهایم بودم . ای کاش هرگز اینقدر ازش دور نمیشدم . ای کاش مثل همون موقع ها من بودم و او بود و او بود و من بودم . ای کاش همیشه همونطوری هر چیزی بود فقط بین من و اون بود و هیچ چیز دیگه ای دور ما نبود . عشق های مجازی نبود رنگ و لعابهای خاکی و علاقه های آبکی و میل و اشتیاقهای الکی بین من و آدمای دیگه نبود ، من بودم و اون بود و اون بود و من بودم . حالا وقتی میبینم با گذشت عمرم دیگه از اون موج خروشان دریای متلاطم قلب ملتهبم خبری نیست و شدم یه آدم  بزرگ ماشینی که قلبش شده گرفتار روزمرگیها و تار عنکبوت مادیات بی خاصیت و بازیچه های مضحک این دنیای فانی  به حال خودم خیلی افسوس میخورم و ازش میخوام بیشتر از این اجازه نده این عهد رجبیت بین من و اون کمرنگ بشه . یه زمانی فقط من بودم و اون بود و اون بود و من بودم و حالا اون هنوزم هست و من خیلی دورم و ازش میخوام دستم و بگیره و نذاره که یه وقت نباشم . منم میخوام باشم و با اون باشم فقط باید همونطور مثل قبل بوسه های رحمتش رو از روی پیشانی سجاده نیاز من دریغ نکنه .


کلمات کلیدی :